روی گل محمدی از اشک، تر شدهست
با ما مصیبتیست که عالم خبر شدهست
با ما مصیبتیست که ورد زبان شده
با ما مصیبتیست که خون جگر شده ست
دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت
لشکر نبردهایم و نبردی دگر شده است
آن سوی خندهها، همه دندان گرگ بود
اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست
از هیچ زادهاند و پی هیچ، زیسته
شیطان، بر این جماعت ابتر، پدر شده است
نمرود تیر بسته به زیبایی خدا
زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است
عالم، هنوز در صلوات است و همچنان
این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است
در نگاهت خوانده ام غرق تمنایی هنوز
گرچه در جمعی ولی تنهای تنهایی هنوز
بی تو امشب گریه هم با من غریبی میكند
دیده در راهند چشمانم كه بازآیی هنوز
ورع متقی جناب شیخ محمدانصاری ساکن سرکوه داراب نقل فرمود که در
سال 1370 کربلا مشرف شدم و پسرم مریض بود ؛ اورا به قصد استشفا
همراه بردم ، روز اربعین با فرزندم کنار شریعه فرات رفتم برای غسل زیارت،
پس با فرزندم در گوشه ای از شریعه در آب رفتیم و مشغول غسل بودم
ناگهان دیدم آب فرزندم را برده و با فاصله زیادی تنها سر اورا می دیدم و
توانایی شنا کردن نداشتم و کسی هم نبود که بتواند شنا کند و اورا نجات
دهد ، پس با کمال شکستگی دل به پروردگار ملتجی شده و خدا را به
حق سیدالشهداء قسم دادم و فرزندم را طلب کردم و هنوز فرزندم را می
دیدم که ناگاه رو به من بر می گردد تا نزدیک من رسیده دست او را از آب
بیرون آوردم ، از حالش پرسیدم گفت کسی را ندیدم ولی مثل اینکه کسی
بازوی مرا گرفته بود و مرا رو به تو می آورد پس سجده رفته و خدای را بر
اجابت دعایم شکر نمودم .
او که 22 سال داشت و تنها پسرخانواده محسوب می شد ،بسیار زود رنج
بود که با مختصر درگیری در خانه قهر می کرد واز خانه بیرون می رفت وپس
ازمدتی بازمی گشت ، ولی آن روز که بدنبال مشاجره کوتاهی با پدرش به
عنوان قهر خانه را ترک کرد موقع رفتن به مادرش گفت :من قدری کوه نوردی
می کنم وبرمی گردم ،اماساعتها وبلکه روزها گذشت که از وی خبری نشد.
پدر و مادر بیچاره اش منازل تمام خویشان ، بیمارستانها ، کلانتریها وپزشک
قانونی راسرزدند ولی کوچکترین اطلاعی از وی بدست نیاوردند تا اینکه پس از 33 روز ، کوهنوردان پیکر متلاشی شده وی را در کوهستان پیداکردند که
معلوم نبود از کوه پرت شده یا خودکشی کرده است .
وبدین ترتیب زندگی جوانی که هزاران آرزو داشت به پایان رسید و پدر و مادر
پیرش که هزاران امید داشتند برای همیشه به اندوه فقدان تنها پسرشان
گرفتار شدند .
لازم است پدر و مادرها در برابر احساسات جوانانشان حتی المقدور خود را کنترل کنند و با منطق و نصایح دلسوزانه آنان را راهنمایی نمایند و جوانان نیز
متوجه باشند که والدین آنان بیش از هرکس خیرخواه آنها می باشند ، لذا
به گفتار و افکارشان احترام بگذارند و از غرور و احساسات خودبکاهند و ازتک
روی و تصمیمات عجولانه پرهیزنمایند .
چهار شمع به آرامی می سوختند، محیط آن قدر ساکت بود که می شد صدای صحبت آنها را شنید.اولین شمع گفت: « من صلح هستم، هیچ کس نمی تواند مرا همیشه روشن نگه دارد. فکر می کنم که به زودی خاموش شوم. هنوز حرف شمع صلح تمام نشده بود که شعله آن کم و بعد خاموش شد. »
وقتی نوبت به سومین شمع رسید با اندوه کفت: « من عشق هستم توانایی آن را ندارم که روشن بمانم، چون مردم مرا به کناری انداخته اند و اهمیتم را نمی فهمند، آها حتی فراموش کرده اند که به نزدیکترین کسان خود محبت کنند و عشق بورزند. » پس شمع عشق هم بی درنگ خاموش شد . کودکی وارد اتاق شد و دید که سه شمع دیگر نمی سوزند. او گفت: « شما که می خواستید تا آخرین لحظه روشن بمانید، پس چرا دیگر نمی سوزید؟» چهارمین شمع گفت: « نگران نباشد، تا وقتی من روشن هستم، به کمک هم می توانیم شمع های دیگر را روشن کنیم. من امید هستم. » چشمان کودک درخشید، شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد.
بنابر این شعله امید هرگز نباید خاموش شود. ما باید همیشه امید و ایمان و صلح و عشق را در وجود خود حفظ کنیم
روزی به مهمانی چشمانم آمدی
و من به نگاه مهربانت ایمان آوردم
وبه دست های تو اقتدار کردم
گفتم صدایت سکوت سرد ذهن مرا خواهد شکست
و دستانت گره های دلواپسی ام راخواهد گشود
چشم در راه بودی و گاهی امتداد جاده رامی پاییدی
ازچشم خیال انگیزت فهمیدم سودای رفتن داری
... و امروز دل هایمان مضطرب است
و عشق هایمان شکست خورده اند
... چه سبز آمدی چه سرخ روییدی وچه سردرفتی
و ما انتقام نگاه سرد تو را از بی عدالتی خزان خواهیم گرفت
قسم یادکن که به گفته هایمان ایمان داری ...
.: Weblog Themes By Pichak :.