از حضرت امام صادق (علیه السلام ) روایت شده که فرمودند : هرکسی غم روزی بخورد برای او گناه
نوشته می شود ؛ چرا که دانیال در زمان پادشاه ستمکاری بود که او را گرفت و با درندگان داخل چاه
انداخت . ولی درندگان نزدیک او نشده و او را مجروح نکردند .
خداوند به پیامبری از پیامبرانش وحی نمود که برای دانیال غذا ببر .
گفت : پروردگارا ! دانیال کجاست ؟
فرمود : چون از شهر بیرون بروی کفتاری را خواهی دید ، بدنبال او برو که تورا راهنمائیت می کند . آن
پیامبر بیرون آمده وکفتار اورا تا بالای چاه راهنمایی کرد . پیامبر غذا را داخل چاه کرد .
دانیال گفت : « الحمدلله الذی لا ینسی من ذکره ، و الحمد لله الذی لا یخیب من دعاه ،الحمد لله الذی
من توکل علیه کفاه ، الحمدلله الذی من وثق به لم یکله الی غیره ، و الحمد لله الذی یجزی بالاحسان
احسانا و بالصبر نجاة » .
سپس امام صادق (علیه السلام ) فرمودند : خداوند می خواهد روزی مومنین را از جایی که گمان
نکرده اند قرار بدهد .
امام صادق (ع) می فرماید :ابراهیم (ع) در شام سکونت داشت .
هنگامی که اسماعیل از هاجر به دنیا آمد . از این جریان غم و اندوه
شدیدی به ساره روی داد چرا که دارای فرزند نبود .
خداوند به ابراهیم (ع) وحی فرستاد : اسماعیل و مادرش را در آن
شهر ببر به سوی حرم و مکان ایمنم و اولین جایکه در روی زمین
ساخته ام که مکه می باشد .
پس خداوند جبرئیل را با براق فرستاد و اسماعیل ، هاجر و ابراهیم
را به سوی مکه برد .
ابراهیم با ساره عهد کرده بود پایین نیاید تا به سوی او برگردد .
هنگامی که هاجر و اسماعیل در مکه فرود آمدند هاجر زیر درختی
عبایی انداخت و با اسماعیل زیر سایه آن قرار گرفتند .
زمانی که ابراهیم آنها را در آنجا گذاشت و خواست که به سوی
ساره برگرد هاجر که خود را در آن مکان تنها دید گفت : ای ابراهیم
برای چه ما را در جایی که هیچ انیس ،آب و زراعتی نیست وا می
گذاری ؟
ابراهیم گفت : خداوند به من دستور داده است که شما را در این
مکان بگذارم پس برگشت .
اسماعیل تشنه شده بود آب می خواست ، هاجر برخواست و در
جایی که محل سعی است
به دنبا آب گشت و فریاد زد :
« آیا در اینجا همدم و مونس هست ؟ »
بقیه اش در ادامه مطلب
پرسیدند:
چه میکنی ؟
پاسخ داد:
دراین نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش
می ریزم ...
گفتند:
حجم آتش درمقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
واین آب فایده ای ندارد .
گفت :
... شایدنتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد:
زمانی که دوستت در آتش می سوخت توچه کردی ؟
پاسخ میدم :
هرآنچه از من بر می آمد!!!!!!
1-اعتقاد : اهالی روستایی تصمیم گرفتند که برای نزول باران دعا کنند . روزی که تمام اهالی
برای نزول باران دعا کنند . روزی که تمام اهالی برای دعادر محل مقرر جمع شدند ، فقط یک
پسر بچه با چتر آمده بود این یعنی اعتقاد
2-اعتماد : اعتماد را میتوان به احساس یک کودک یکساله تشبیه کرد ، وقتی که شما آنرا
بالا پرتاب می کنید . اومیخندد...چرا که یقین دارد که شمااورا خواهیدگرفت این یعنی اعتماد
3-امید: هرشب مابه تختخواب می رویم بدون اطمینان از اینکه روزبعد زنده ازخواب بیدارشویم
ولی شما همیشه برای روز بعد از خود برنامه دارید این یعنی امید
با اعتماد ، اعتقاد و امید به خدا زندگی کنیم .
ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی ..!!
واعظی پرسید از فرزند خویش
هیچ میدانی مسلمانی به چیست
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق
هم عبادت هم کلید معنویست
گفت از این معیار اندر شهر ما
یک مسلمان هست آنهم ارمنی است
به بزرگی گفتند :
هیچ ندیدم که از کسی غیبت کنی
گفت: از خود خشنود نیستم، تا به نکوهش دیگران بپردازم
« فقیری به در خانه بخیلی آمد، گفت: شنیده ام که تو قدرتی از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام. فقیر گفت : من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا می بودم ، از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم.»
.: Weblog Themes By Pichak :.